خرمشهر سرزمین خرمی است که سرچشمه طراوت همیشگی اش، سرخی شبنم گونه قطرات خون است.
خرمشهر سرزمین صبوری است که سنگفرش خیابان هایش به سرخی خون سرو قامتان دلیر میهن رنگین شده است.
خرمشهر دروازه عبور سفیران عابدی است که با قطرات خون، وضوی عشق ساختند و به ملکوت پیوستند.
خرمشهر مقر شاهدان شاهدی است که گواهشان ذکر یا حسین علیه السلام بود و حضور جاویدانشان تجلی کربلایی دیگر.
خرمشهر سرزمینی به وسعت آسمان است که سینه های سوخته ای را در آغوش گرم و سوزان خویش گرفته است که هر کدامشان در جوار قرب الهی مأوی گرفته اند.
خرمشهر، سرزمین «محمّد جهان آرا» است و «جهان آرا»، سردار فاتح کربلای ایران.
خرمشهر، سرزمین دروازه های آسمانی است که از بی کرانه افق به سمت و سوی زمین گشوده شد و امواج گلوله و آتش خمپاره، مردان مرد را با خود به بی کران ابدیت روانه کرد.
خرمشهر سرزمینی است که هر کوچه اش، همچون شقایقی داغدار، قصه داغی بر سینه دارد؛ قصه شرحه شرحه فراق، قصه مظلومیت، قصه تجاوز و قصه ...
خرمشهر، معبر آسمانی مردان خداست؛ مردانی که در آرزوی همراهی قافله کربلائیان، آرام و قرار نداشتند.
خرمشهر مقر شیردلانی است که جنگاور عرصه جهاد بودند و لبیک گوی ندای لبیک.
خرمشهر سلام و درودت باد، آزادیت مبارک و آزادگیت جاویدان باد!
برخیز، خرمشهر!
چشمه ها می دانند که تماشای آسمان، از پشت میله های اسارت چه قدر سخت است و طلوع خورشید، در قفس زیبا نیست و زندگی ـ در زندان ـ تکرار همیشه مرگ است.
قلب ها می دانند که قلب شهر، چه قدر از صدای قدم های بیگانه نفرت دارد.
همه می دانند که شانه های شهر، ضربه های تازیانه را به حضور دست های دشمن، ترجیح می دهد،
که مشام شهر، بوی خون لاله هایش را ـ چه قدر عاشقانه ـ نفس می کشد.
همه می دانند که شهر، از بوی ادکلن های غریبه، سرگیجه می گیرد ...
نگاه خون گرفته کوچه ها، جاده را می نگرند، تا شاید غبار سایه هایی آشنا را توتیای چشم خود کنند.
خشتْ خِشت خانه های خالی، حضور دوباره زندگی را انتظار می کشند.
گل ها فقط بوی غربت می دهند و نخل ها، قصیده بلند فراق را به گوش باد می خوانند ...
و اینک، خرمشهر! سر بلند کن، که تو سرفرازترین خاک این دیاری!
خرمشهر! سر بلند کن، که آوازه سربلندی ات، کوچه به کوچه، شهر به شهر و دهان به دهان، در تمام دنیا پیچیده است.
بخند، که شکوه و شکوفائی از آن توست.
بخند، که از این پس، دل های آزاده، نام دلنشینت را عاشقانه هجی خواهند کرد.
خرمشهر! به خود ببال که از این پس، سرگذشت اسارت و آزادیت را شاعران خواهند سرود و روزگار، از الفبای قیام سرخت، قصّه ها خواهد نوشت.
قفس ها خواهد شکست و کبوترانت رهاتر از همیشه، آزادی را جشن خواهند گرفت. زنجیرها، خواهد گسست و نخل ها، سرفرازی شان را به رخ آسمان ها خواهند کشید.
پلک بگشا ـ ای شهر خون و قیام! ـ و سربلندی و آزادگیت را عاشقانه به تماشا بنشین.
پلک بگشا و مژده رهایی ات را بر در و دیوارهای زمانه نظاره کن؛ «خرمشهر، خونین شهر، آزاد شد» آغوش بگشا ـ ای حجله خونین گل های بهشتی! ـ و عروس زیبای آزادی را با تمام وجود در آغوش بگیر!
برخیز، خرمشهر!
خدا تو را آزاد و رها می خواهد.
یاد شهدای عملیات پیروزمندانه بیت المقدس گرامی باد