من چه بسيار انسان هايي را ديدم كه داشته هاي ارزشمند را نمي ديدند و به نداشته هاي خوشايند مي انديشيدند.
نوشته شده توسط علیرضا جون در 1 مهر 1394برچسب:, |
من فانوسی کور که
نه،بل اقیانوسی نور را دیدم؛
فانوسی که
پس از عمری جانسوزی و نور افروزی ،دامن مهر گسترده و دل به سینه سپهر سپرده ،
عمری در دل تاریکی ها درخشیده و اینک
جوجکان بی پناه را پناه بخشیده است!
من همه کتاب زندگی را
در سیمای زنگارگون و آرامش و سکون او خواندم! ....و به او می گفتند: « معلم »!
نوشته شده توسط علیرضا جون در 1 مهر 1394برچسب:, |
من بسیاری از ثروتمندان مغرور و سرمایه داران
منفور را این چنین حقیر آن چنان فقیر دیدم که تنها دارایی شان ،پول بود و تنها
آبرویشان،تیول.به آن می نازیدند و با آن می تازیدند.
نوشته شده توسط علیرضا جون در 1 مهر 1394برچسب:, |
من در زندگی خود بسا دوستانی را دیدم که بنای شخصیتم را فروریختند
و پیمان ها و پیوندهای خود را از هم
گسیختند.از این شکست ها آموختم که برای بنای شخصیتی
نوین باید بنای دیرین را درهم کوبید.هر بنای کهنه کآبادان کنند نه که اول کهنه را ویران کنند؟
نوشته شده توسط علیرضا جون در 1 مهر 1394برچسب:, |
من قرنی را دیدم که کرامت انسان به عنوان آخرین
و پیشرفته ترین پیام انسانی می رفت تا پایان تاریخ تلخ بشریت را رقم
زند.زیرا انسانیت انسان به کرامت اوست و کرامت
انسان آن گاه تبلور می یابد که انسان بتواند آزاد بیندیشد و آزاد اندیشه هایش را
بیان کند.بنابراین نفی آزادی انسان به مثابه نفی انسانیت
اوست! ..و من در این قرن دیدم که کاهنان مزدور با
سلاح زور، به نام کار ارشادی، فرشته آزادی را
در پیش پای انگاره های زمین و بتواره های زمان
قربانی می کنند!!
نوشته شده توسط علیرضا جون در 1 مهر 1394برچسب:, |
من در برابر ذهن خود پرسشی جانگزاتر و دغدغه ای دلرباتر از این ندیدم که:
«چرا پس از تو باید از تو یاد کنند؟»
برای زنده ماندن نام در بین انام چه گامی برداشتی و برای رفاه و رستگاری بشریت چه بذری کاشتی؟!
برای انسان ها چه دردی را درمان و چه مشکلی را آسان کردی؟
اثري نيک ببايد به جهان ورنه چه سود
به جهان آمدن و رفتن و از ياد شدن
نوشته شده توسط علیرضا جون در 1 مهر 1394برچسب:, |
من انسان را موجودی تنوع طلب و جویای عیش و طرب دیدم،
او دوست دارد چون پرندگان در اوج سپهر به پرواز درآید و بر سینه صحرا تاخت و تاز کند ؛
در دل زمین چون خزندگان لانه بسازد و بر بلندای درختان چون پرندگان آشیانه برافرازد....
اما نه پرواز بر اوج و نه شنا بر میانه موج ،هیچ کدام نمی تواند روح پژوهنده و روان توفنده او را رام کند و آرام سازد؛
زیرا روح و روان تشنه او تنها در بهشت کمال و در جوار جمال ابدیت می آرامد و در سایه سار رضون الهی می آساید.
نوشته شده توسط علیرضا جون در 1 مهر 1394برچسب:, |
بار دیگر موکب زرین اردیبهشت بر سینه
سپید سرنوشت نمایان شد.
من معلم را مهر فرازنده فرهنگ ،فروزنده
بر سپهر آذرنگ دیدم.
او با خوشه های زرین حکمت، آبی بلند
آسمان معرفت را آراست.
انديشه، نوري تابان است و انسان بدون آن كوري ناتوان
است.
...و معلم اندیشیدن را می آموزد نه
اندیشه را.
نوشته شده توسط علیرضا جون در 1 مهر 1394برچسب:, |